ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان ز مثل زندگی

در كشمكش آماده كردن خود براي جشن بودند كه آهو بعد خواندن پيامي گوشي شو روي تخت گذاشت و گفت :
ـ تاليا پيغام داده بود .
گلابتون همون طور كه خشم چشمش را در آينه مي كشيد نگاهي به او انداخت و گفت :
ـ خب چي گفت ؟
ـ عذر خواهي كرد و گفت نمي تونه بياد .
گلابتون دست از كار كشيد و گفت : جدي ؟ نگفت چرا ؟
ـ نه فقط عذرخواهي كرد گفت نمي تونه بياد .
گلابتون با فكر اينكه چند ساعت ديگه جشن شروع ميشه افكارش را درباره ي تاليا پس زد و دوباره مشغول آرايش شد . از آينه نگاهي به آهو انداخت و گفت :
ـ چرا معطلي حاضر شو .
ـ حاضر شدم ديگه .
ـ مثلاً نمي خواي يه كم آرايش كني ؟
آهو با كنجكاوي سر وقت لوازم آرايش او رفت و گفت :
ـ نه دوست ندارم .
گلابتون ضربه اي به پشت دست او زد كه داشت روي سايه اش انگشت مي كشيد و گفت :
ـ تو فقط براي خرابكاري ساخته شدي نه ؟
آهو نوك موهاي او را كشيد و گفت : تو چي ؟
گلابتون با ناز موهايش را مرتب كرد و گفت : من كه حرف ندارم .
آهو خنديد و گفت : خيلي ديگه .
گلابتون برگشت و طوري نگاهش كرد كه او انگار از كره ي مريخ آمده و گفت :
ـ يعني واقعاً نمي خواي يه كم آرايش كني ؟
آهو از طرز نگاه كردن او خنده اش گرفت . گفت :
ـ نه خب .
ـ نه نعلبكي . بمون ببينم .
آهو دست هاي او را گرفت و گفت : نه چي كار مي كني ؟
ـ بزار يه كم كرم پودر بزنم برات .
ـ نه نه .
ـ باز دور نه رو برام گرفته .
ـ ديگه رژ و برق لب مي زنم ولي نمي خوام آرايش كنم .
ـ بمون خوشگلت درست مي كنم آن شرلي .
آهو لبخند زد و با لحني خونسرد و حرص در آور گفت :
ـ نه گلاب جون .
گلابتون با حرص جعبه ي آرايش را كوبيد روي سر او كه آهو سرش را گرفت و گفت "آخ"
ـ بمون درستت كنم .
ـ آخه من سنم هنوز كمه دوست ندارم آرايش كنم .
ـ بابا بيا آرايش كن خانواده ت كه چيزي نمي گه .
آهو يه قدم عقب رفت ابرو بالا انداخت و گفت : نچ ....
گلابتون سمتش رفت كه آهو قصد فرار كرد گلابتون وسايل آرايش به دست او را هل داد و آهو روي تخت افتاد . گلابتون روي پايش نشست و در حالي كه سمت صورتش خم مي شد گفت : مثل يه بچه ي خوب بمون آرايشت كنم .
مدتي گذشت تا اينكه گلابتون از روي او بلند شد و گفت : خيلي خوب شدي ، چهره ت روح گرفت آنه ...
آهو او را كنار زد سمت آينه رفت . خودش را برانداز كرد . برخلاف تصورش خوب شده بود ولي حس مي كرد آرايش روي پوستش سنگيني مي كنه و پوستش در حال جمع شدنه . دستانش را روي صورتش گذاشت و گفت :
ـ واي من برم بشورمش ...
ـ ديوونه بازي در نيار ها ، دو ساعته زحمت كشيدم ...
آهو به شدت سرش را تكان داد و گفت : نه ...نه رو پوستم سنگيني مي كنه.
ـ چون اولين باره پوستت رو آرايش مي كني چنين حسي داري ، بمون چند ساعت بگذره عادت مي كني .
آهو با كلافگي گفت : واي نمي تونم تحمل كنم .
و سمت دستشويي اتاق گلابتون دويد . وقتي صورتش را شست و آرايشش را پاك كرد نفس راحتي كشيد . حس مي كرد دوباره منافذ پوستش باز شده و راحت مي تونه تنفس كنه .
وقتي از دستشويي خارج شد گلابتون براش چشم غره رفت و گفت :
ـ واقعاً كه ، لياقت نداري .
آهو خنديد و گفت : به جاش رژ مي زنم .
روي دست او زد و گفت : به لوازم آرايش من دست نزن .
ـ اوه اوه بهت بر خورد رفتم پاك كردم ؟ آخه دختر تو چي كار به صورت من داري ؟ به موقع كم كم منم به اين ژينگولت بازي ها عادت مي كنم .
گلابتون او را پس زد و گفت : برو بابا تو هيچ كارت مثل دخترا نيست .
آهو چهره ي بانمكي به خودش گرفت و گفت : نكنه من پسر باشم ، مي گم ها من چه قدر غير عادي دوستت دارم ...
گلابتون از چهره ي او كه نزديك مي شد خنده اش گرفت اما حتي لبخند نزد . آهو با ادا صورتش رو جلو برد گونه ي او را بوسيد و گفت :
ـ تازه مي فهمم عاشقتم پس بگو براي چي بود....
گلابتون ديگه نتونست خودداري كنه پقي زد زير خنده و بازوهايش را هل داد و گفت :
ـ برو گمشو ديوونه ...
خودش هم خنديد و گفت :
ـ ولي فكرش رو كن من پسر بودم تو دختر ، بعد عاشقت مي شم ...
گلابتون وسط حرفش با لحن صريح و حال گير كننده اي گفت :
ـ اون وقت من محلت نمي دادم و تو افسرده مي شدي ...
با اين حرف آهو به دنبالش افتاد و گلابتون جيغ كنان شروع كرد به در رفتن .
چند ساعت آخر را با سر به سر هم گذاشتن و آماده شدن گذشت . قرار بود جشن را در حياط بگيرن و صندلي ها رو همان جا چيده بودند .
كم كم مهمون ها رسيده و حياط شلوغ شده بود . آهو بچه ي باران را در آغوش او ناز داد و لپش را كشيد و گفت :
ـ ماشالله تيپ زدي خانومي ندزدنت .
باران كلاه قرمز و عروسكي دخترش را برداشت و گفت :
ـ به نظرتون سرما نمي خوره ؟
آهو : نه .
گلابتون : نه هوا خوبه .
باران : مي دونم ولي بچه ها ظريف تر و حساس ترن .
گلابتون : باران جون اگر بچه تو هر جور عادت بدي همون طور بزرگ ميشه اگر تو سرما بپوشونيش تا يه باد مياد بايد شال و كلاهش كني كه چي سرما نخوره .
باران همراه خنده گفت :
ـ اوه اوه شما اون وقت چند تا بچه بزرگ كرديد ؟
گلابتون كمي گونه هايش سرخ شد جدي و گفت :
ـ بزرگ نكردم ولي اطرافيانم رو ديدم .
باران دوباره خنديد و گفت : باشه باشه چرا مي زني ؟
و با گفتن يه "فعلاً" چشم گرداند تا بهرام رو پيدا كنه . آهو با نگاه همراه او جستجو كرد و گفت :
ـ اوناهاش باران جون شوهرت از سمت در داره مياد .
باران تك خنده اي كرد كه رديف دندان هاي فك بالايي اش را نشان مي داد و گفت :
ـ مرسي آهو جون .
و بچه بغل سمت بهرام رفت . گلابتون نگاه از همراه بهرام گرفت و بعد رفتن باران گفت :
ـ اه اين چرا اومده ؟
ـ كي ؟
ـ بهروز .
آهو برگشت و بهروز رو نگاه كرد همون موقع بهروز لبخندي به باران زد از آنها جدا شد و سمت آن دو رفت . گلابتون كمي اخم چاشني چهره اش كرد و آهو بيخيال لبخند كمرنگي زد . بهروز وقتي بهشون نزديك شد گفت :
ـ سلام . سلام .
هر دو جواب سلامش را دادند . آهو صميمانه و گلابتون جدي و سرد . گلابتون دوست داشت سر آهو را بكند چون با كسي او باهاش خوب نبود گرم مي گرفت .
بهروز : خوبيد ؟
آهو : مرسي خوبم ، (با خنده) گلابتون هم خوبه .
بهروز نگاهي به گلابتون انداخت و گفت :
ـ بابت اون روز واقعاً شرمنده . نمي خواستم ناراحتتون كنم .
گلابتون با همان لحن قبلي بدون هيچ نرمشي جواب داد:
ـ مهم نيست .
بهروز لبخندي زد دستش را روي سينه گذاشت و گفت : به هر حال اميدوارم بنده حقير رو عفو كرده باشيد .
آهو از لحن بيان بهروز خنده اش گرفت ولي با چپ چپ نگاه كردن گلابتون به لبخندي جمع و جور بسنده كرد .
بهروز : تا فعلاً من برم به دوماد بي عروس تبريك بگم .
آهو آرام خنديد ولي گلابتون براش چشم غره رفت و بعد دور شدن بهروز گفت :
ـ به چي مي خندي ؟ بچه پررو داداش منو مسخره كرده .
ـ بيخيال داشت شوخي مي كرد .
گلابتون قيافه گرفت و گفت : شوخيش خيلي بي جا بود .
مدتي كنار رديف اول صندلي ها ايستادند و به مهمون ها خوش آمد گفتند . گلابتون كم كم با ديدن دوست و آشنا ها اخم هاشو از هم باز كرد . آهو برگشت او را نگاه كرد و گفت :
ـ بچه ها چرا نرسيدن ؟
آرام شانه اي بالا داد و گفت : چه مي دونم .
ـ برم بهشون يه زنگ بزنم ؟
ـ نه ها ، كه چي بشه ؟
ـ ببينم چرا نرسيدن شايد راه رو گم كردن .
گلابتون مچش را گرفت نگه ش داشت و گفت : لازم نيست من با كروكي به همه آدرس دادم . متين هم كه يه بار اومده خونه مون . قراره با هم بيان .
آهو قانع شد و كنارش ايستاد . گلابتون نگاهي به رژ گلبهي رنگ آهو نگاه كرد و گفت :
ـ همونم نمي زدي .
آهو لبخند كشداري زد و گفت : باز گير دادي به آرايش من ؟
ـ خب حداقل دو دور مي كشيدي نما پيدا كنه .
آهو با كف دست به پشت او زد و گفت : بيخيال .
پشتش را با دست ماليد و گفت : ديوونه دستت سنگينه ها .
ـ نه خير تو زيادي ناز داري .
گلابتون داشت با دختر و پسردايي هاشون ، كمند و برنا و بهراد احوال پرسي مي كرد كه نگاه آهو به پسري افتاده كه با فاصله كنار مردي كه روي صندلي نشسته ، ايستاده بود و لبخند مي زد . داشت او را نگاه مي كرد و متوجه ي حرف كمند نشد كه رو به او گفت : فعلاً بچه ها .

نگاشو گرفت و كه گلابتون گفت :
ـ حواست كجاس ؟
آهو پسر رو نشون داد و گفت : اون كيه ؟
ـ دستت رو بنداز پايين زشته .
آهو با خنده دستش رو پايين انداخت و گفت :
ـ خيلي خب . اون كيه ؟
ـ كي ؟
ـ همون پسره اونجاست . كنار صندلي . اونا هموني كه رفت رو صندلي كنار اون مرده نشست .
همون طور كه آهو آدرس مي داد گلابتون داشت پسر را نگاه مي كرد . يه پسر با قد متوسط ولي خوشتيپ و خوش چهره كه كت و شلوار مشكي به تن داشت و يه بلوز نخودي رنگ زير كتش بدون كراوات تن داشت . گلابتون كمي دقيق تر به صورتش نگاه كرد تا اگر جايي ديده بودش به جا بياره .
پسر صورت نه بيضي فرم نه كشيده اي داشت با چشم هاي قهوه اي تيره و ابروهاي كوتاه و پر و مژه هاي بلند پُر با لب و دهاني متناسب . وقتي لبخند مي زد چهره اش جذاب تر مي شد .
نه هيچ براش آشنا نبود . آهو كه سكوت او را ديد گفت : چي شد ؟
گلابتون به او نگاه كرد و گفت : چي چي شد ؟
ـ مي گم كيه ؟
ـ من چه مي دونم . اصلاً مگه تو مفتشي ؟
با گفتن اين حرف از كنار او رد شد و رفت .
ـ واه .
او هم دنبالش رفت و گلابتون نيم نگاهي به پشت سرش انداخت و گفت :
ـ دقيقاً حكم دمم رو داري .
آهو ريز ريز خنديد و گفت : تو چرا امروز اين قدر ترشي ؟ مثلاً تولد داداشته ها .
ـ حوصله ندارم .
ـ چرا ؟
سوالش در صداي بلند ترنم كه بلند صدايشان مي كرد گم شد :
ـ بچه ما اومديم ...آهو ...گلابتون ...بچه ها . ....
هر دو ايستادند و برگشتند گلابتون چند قدم برداشت و گفت :
ـ چته ترنم داري خودت رو مي كشي ؟
بلافاصله نگاهش از ترنم و متين و عسل روي عطا سر خورد . اخم هايش در هم نشست . عطا با لبخندي سر خم كرد و گفت : سلام .
فقط آهو جواب سلامش را داد ولي وقتي عسل و ترنم و متين سلام كردند گلابتون جوابشون رو داد . فاصله هاي بينشون رو طي كردند و با هم دست دادند .
عطا كه رو به روي گلابتون بود يواشكي و با شيطنت گفت :
ـ با منم دست مي دي ؟
گلابتون با چشم غره رو برگرداند . ولي آهو هم شنيد . خودش را به نشنيدن زد . باز هم يه تجربه ي ديگه به نفع گلابتون . باز يك توجه ديگه از جنس مخالف . به شدت خلاء خواسته شدن و توجه در وجودش احساس شد . كمي گرفته شد . حتي به اين فكر كرد كه بهتر بود آرايشش را پاك نمي كرد . بايد مي رفت و كمي آرايش مي كرد ؟ اون وقت اگر گلابتون درباره ي تغيير عقيده اش مي پرسيد چي ؟ نه بهتر بود فكرش رو نكنه . براي اينكه فكرش به آن وسوسه معطوف نشه با خودش گفت "فقط آرايش نيست كه گلابتون زيبا و خواستنيه از هر حركتش كلي ناز مي باره . من نچسبم" از اينكه اين لقب را به خودش مي داد احساس بدي داشت . با خودش فكر كرد كاش كمي سنش بالا تر مي رفت و او موهايش را رنگ مي كرد . شايد تغيير مي كرد . موهايش نارنجي بود . گاهي واقعاً دوستش نداشت .
خانواده اش در مسائل آرايش و آزادي هاي دخترونه همه جوره با او كوتاه مي اومدند ولي او خودش مرز و زمان براي آرايش و رنگ مو و ...تعيين مي كرد . آهي كشيد
به خودش كه آمد ديد دوستانش چند قدمي از او دور شدند و دنبال گلابتون مي روند و او تنها مانده . حس بدش بيشتر به قلبش چنگ انداخت .
آهش را بيرون داد و دنبال آنها رفت . عسل بعد كندن مانتو اش آن را روي تكيه گاه صندلي هاي كرايه اي كه روكش مخملي قرمز داشتند گذاشت و نشست . عطا هم نشست و در كنار عسل به ترتيب متين و ترنم نشستند . گلابتون ديد صندلي بعد ترنم خالي نيست و يه جاي خالي كنار عطا هست براي اينكه مجبور به نشستن نشه با لبخندي گفت :
ـ بچه ها من چند لحظه تنهاتون مي گذارم اشكالي نداره كه .
متين : نه عزيزم برو به كارات برس .
گلابتون دور شد و عطا با نگاهش بدرقه اش كرد . تا به حال او را فقط در تيپ مانتو و شال ديده بود . به نظرش آن بلوز آستين كوتاه با دامن شيري رنگ لخت سِت بلوزش كه تا بالاي زانو اش مي رسيد زيبايي اش را تكميل كرده بود و زانو هاي خوش تراشش را به نمايش گذاشته بود . نگاهش به ساق هاي كشيده پاهاي گلابتون بود كه با نگاه متعجب متين سريع نگاهش را گرفت .
آهو كه دنبال گلابتون مي رفت خودش را به او رسوند نفس نفس زد و گفت :
ـ كجا ميري ؟
ـ هيچ جا .
ـ يعني چي هيچ جا ! پس چرا اين قدر تند مي ري .
ـ فقط نمي خوام پيش اون پسره ي چشم چرون بشينم .
ـ كي ؟ عطا ؟
ـ آره همون بچه پررو .
آهو با كنجكاوي پرسيد : چيزي گفته ؟
دستي در هوا تكان داد و گفت : از همون چرت و پرت هايي كه همه ي پسرا مي گن .
آهو مچ او را گرفت و گفت : آروم تر بابا پام شكست .
ـ خب چرا دنبال من افتادي ؟
ـ اعصابت رو خرد نكن بيا بريم يه كم برقصيم .
ـ فعلاً حال ندارم . شبم تكميل شده .
زير لب گفت : اون از بهروز و اينم عطا هر دو ..اَه حوصله شون رو ندارم . مخصوصاً بهروز .
و بعد با صداي كمي بلند تر كه به گوش آهو هم برسه گفت :
ـ اصلاً كي اين رو دعوت كرد ؟ عطا رو مي گم .
آهو شانه اي بالا انداخت و گفت : نمي دونم حتماً از عسل پرسيده وقتي ديده تولد يه پسره پا شده اومده هم خواهرش تنها نباش هم خودش هم شركت كنه .
گلابتون پوفي كرد . آهو گفت :
ـ اي داد حالا كجا ميري ؟
ـ نمي بيني ؟ دارم ميرم ببينم مامان اينا دارن چي كار مي كنن . چيزي نياز ندارن !!
ـ آها بريم .

بعد كمي رقص در جمع دوستانشان فرو رفتند . گلابتون با خيال راحت كنارشان نشست و بگو بخند كرد چون عطا رفته و با پسرهاي فاميل هايشان قاطي شده بود و طوري بگو بخند مي كرد كه انگار سالهاست آنها را مي شناسد .
ترنم : تاليا چرا نيومد ؟ هر چي زنگ مي زديم جواب نمي داد.
گلابتون : به آهو اس زد كه نمياد .
متين : چرا ؟
آهو : نمي دونيم گفت نمي تونه بياد .
عسل : بچه ها بريم بازم برقصيم .
گلابتون روي شكم خم شد دستي به دور مچ پايش كشيد و گفت : نه من خسته شدم .
ترنم : چه كم انرژي .
آهو : شما اين رو نمي شناسيد ؟ ناز نازيه .
با چشم غره اي كه گلابتون رفت آهو خنديد و بعد چند دقيقه گفت :
ـ دامون چرا گيتارش رو نمياره ؟
گلابتون كنار گوش او گفت : به روش نزن . شايد بلد نيست .
آهو با تعجب گفت : جدي ؟ گفت يه آهنگ ياد گرفته كه .
ـ اگر ياد گرفته بود مخ ما رو مي خورد مي اومد صد بار ميزد .
ـ يعني سر كارمون گذاشته ؟
گلابتون شانه اي بالا انداخت و لبخند زد . متين وقتي ديد پچ پچ آن دو تموم شده رو به گلابتون گفت :
ـ مگه داداشت گيتار ميزنه ؟
گلابتون : تازه شروع كرده . يه مدتيه كلاس ميره .
متين سري تكان داد .
كار پذيرايي توسط خانومي كه براي كمك در كارهاي جشن آمده بود و كمند و مادرهايشان انجام مي شد . هر از گاهي آن دو هم سر ميزدند تا اگر كاري هست انجام دهند .
گلابتون نگاهش را چرخاند وقتي با نگاه بهروز تلاقي كرد رو برگرداند و خودش را مشغول صحبت با دوستانش نشان داد .
آهو نگاهي به اطراف انداخت . دقيق مطمئن نبود دنبال كي مي گردد ولي وقتي پسر ناآشنا را ديد نگاهش ثابت ماند . او داشت لبخند مي زد و با مردي كه موهاي جوگندمي و صاف بود حرف ميزد كه ديد دامون سمت آن دو رفت يك دستش را دوستانه روي شانه پسر گذاشت و مشغول صحبت با او و مرد كناري اش شد . پيش خودش حدس زد كه از دوستان دامون باشد . اصلاً چه فرقي داشت ؟! رويش را سمت دوستانش گرداند . جاي عسل و ترنم خالي بود و متين با گلابتون مشغول حرف زدن بودند . نگاهي به جمع رقصنده ها انداخت عسل و ترنم رو ديد و مدتي مشغول تماشايشان شد . متوجه شد پسردايي اش برنا دور و بر عسل مي رقصد و يه جورايي حدس زد كه از عسل خوشش آمده باشد . وقتي ديد عسل لحظه اي برگشت و به برنا نيم نگاهي انداخت لبخند رو لبش نشست .
پس هر دو از هم خوششون اومده بود . نفسش را آروم بيرون داد . عسل مثل عطا چهره ي بانمكي داشت و مخصوصاً جذابيت هاي دخترانه اش خيلي خواستني ترش مي كرد . از نظر او برنا از برادرش بهراد هم خيلي سنگين تر است هم چهره ي بهتري دارد .
گلابتون ضربه اي به دست او زد و گفت : به چي لبخند ژكوند مي زني ؟
آهو برگشت او و متين را كه به لبش چشم دوخته بودند نگاه كرد بعد گفت :
ـ رو عسل و برنا زوم كنيد خودتون مي فهميد .
متين : برنا ديگه كيه ؟
گلابتون : پسرداييمه .
و بعد نشون دادنش به متين با كنجكاوي شروع كرد به آن دو نگاه كردن . وقتي آهنگ تمام شد برنا با لبخند خيلي آرام سري براي عسل تكان داد و عسل با لبخندي كه سعي مي كرد خيلي مودبانه باشه دست ترنم را گرفت و نزد آنها برگشت و تا آخر جشن عسل سوژه شده و دستش مي انداختند .
مدتي گذشت كه آهو گفت : من ميرم گوشي مو يه كم چك كنم .
ـ بمون حالا كسي بهت زنگ نزده .
ـ خب مي رم يه سر ميزنم .
آهو بلند شد و سمت خونه ي خاله اش رفت . چون موقعي كه آماده ميشدند گوشي اش را آنجا گذاشته بود . به اتاق گلابتون رفت . گوشي شو چك كرد . پيامي نداشت . رفت كنار پنجره . پرده حرير را كمي عقب زد . به مهمان ها و هياهو نگاه كرد . چشمش به عطا افتاد كه از دور داشت چشم گلابتون را در مي آورد . خواست پرده رو بكشه كه همون پسر رو ديد كه از جايش بلند شده تا مسيري كه در ديدش بود بدرقه اش كرد . نفهميد كجا رفت . پرده را انداخت و از اتاق خارج شد كه ديد دامون گيتار به دست از طبقه ي بالا مياد . لبخندي زد و گفت :
ـ مي خواي گيتار بزني ؟
دامون سرش را بالا گرفت با ديدن او گفت :
ـ تو اينجايي ؟
آهو با لبخند گفت : آره اومده بودم يه سر به گوشيم بزنم .
ـ اوهوم .
ـ گيتار ميزني ؟
دامون لبخند شيطوني زد و گفت : آره بهتون افتخار ميدم .
آهو زد زير خنده و گفت : نه بابا ، گلاب مي گفت بلد نيستي بزني .
ـ بايد گوش گلاب رو بكشم . جلوي دوستاتون مي گفت ؟
آهو نگاهش از شيطنت برق زد بعد تك خنده اي كرد و گفت :
ـ برات مهمه ؟
دامون با بي قيدي شانه اي بالا انداخت و گفت : نه .
سري تكان داد و گفت : آره آره معلومه .
ـ وروجك برو وگرنه گوش تو رو هم مي كشم ها .
آهو ابرويي بالا انداخت و داشت مي رفت كه دامون صدايش كرد .
ـ آهو ...
آهو يك لحظه حس كرد قلبش گر گرفت مطمئن نبود ولي حس كرد دامون طور خاصي او را صدا زده . برگشت و نگاهش كرد :
ـ بله ؟
ـ برام چي كادو خريديد ؟
اين بار لحنش خيلي عادي و شيطون بود حتي چشمانش برق ميزد و منتظر به لبان آهو چشم دوخته بود . توهم زده بود . سعي كرد سريع جواب بده و بره :
ـ بعداً خودت مي بيني .
دامون ايستاد و با تعجب به او كه به حالت دو از خانه خارج شد نگاه كرد بعد دستي به سيم هاي گيتار كشيد و رفت بيرون .
هواي بيرون برايش خنك تر بود آهو نفس عميقي كشيد و سمت صندلي ها رفت . نشست و بدون فكر خبر از دهانش پريد :
ـ دامون مي خواد گيتار بزنه .
چون رو به روي آنها ايستاده و هنوز ننشسته بود تقريباً در يك لحظه عكس العمل هاي همه شون رو از نظر گذراند . برقي كه در نگاه متين نشست برايش يه كم عجيب و غير عادي بود . عسل دست زد و گفت "چه خوب" گلابتون لبخندي زد و ترنم هم گفت "بگو بزنه ما منتظريم ها ."
آهو نشست و گفت : ميزنه ديگه چه عجله اي داري .
بعد پايان آهنگ دامون گيتار به دست پشت ميكروفون ايستاد . بعد مدتي كه صحنه ي رقص متفرق شد و همه نشستند دامون اعلام كرد كه مي خواد آهنگي كه روش كار كرده رو براي جمع بزنه . در پايان حرفش گفت :
ـ از استاد عزيزم آقاي پيرنيا ]با احترام به مرد مو جوگندمي اشاره كرد[ به خاطر كمكي كه كرد تو اين مدت كم پيشرفت خوبي داشته باشم و پسر گلشون ماني جان تشكر ويژه دارم .
صداي دست زدن اوج همهمه انداخت . آهو رو به گلابتون گفت :
ـ آخر فهميدم اينا كي هستن .
گلابتون لبخندي زد و گفت : حالا چرا گير دادي به اين پسره ؟
آهو با لحن شاكي اي گفت :
ـ واه گير ندادم كه . فقط كنجكاو بودم .
گلابتون سري تكان داد.
ترنم : شما دو تا چي از اول جشن پچ پچ مي كنيد ؟
آهو بعد مكثي به توجه به سوال ترنم آروم گفت :
ـ ولي خوشتيپه ها نه ؟ چهره ش هم در حين مردونگي يه نمك خاصي داره .
گلابتون برگشت با تعجب به او نگاه كرد بعد لبخند كجي زد و با لحن كشداري گفت :
ـ خـُــــــــــب ؟؟
آهو لبخند شرمگيني زد و گفت :
ـ خب به جمالت . همين طوري گفتم . نظر دادم ديگه . اون طوري چرا نگاه مي كني ؟
گلابتون لبخند معني داري زد و گفت :
ـ هميـــن ؟!!
ـ آره ديگه نه پس چي فكر كردي ؟ !
ـ مطمئني ازش خوشت نيومده ؟
آهو كمي رنگ عوض كرد و گفت : چرا چرت و پرت مي گي ؟ به اون چشم نگاه نكردم
گلابتون با تمسخر گفت : حتماً به چشم برادري .
ـ خب نه .
لبخندي زد . مي دونست گلابتون بدش مي اومد از اين اصطلاح كه مي گفتن طرف رو با چشم برادري نگاه كردم و ...
ـ ولي اون طور هم كه تو فكر مي كني نيست .
گلابتون سري تكون داد و گفت : خب بابا .
با صداي لرزش سيم هاي گيتار تقريباً سكوت شد .


Bm Em Bm Em Bm

با زاي الهه ي نازبادل من بساز

Bm Em

كين غم جانگداز برود ز برم

Bm Em Bm Em Bm

گردلمن نيا سوداز گناه تو بود

Bm Em

بيا تا ز سر گنهت گذرم

Em Bm Em Bm

باز ميكنم دست ياري به سويت دراز

Bm Em D Em D

بيا تا غم خود را با راز و نياز ز خاطرببرم

Em Bm Em Bm

گرنكندتيرخشمت دل مراهدف

Bm Em D Em D

بخدا همچون مرغ پر شور و شرر به سويت بپرم

Em D Bm

آن كه او زغمت دلتنگت چون من كيست

Bm D

ناز تو بيش از اين بهره چيست

Em D Em

تو الهه ي نازي در بزمم بنشين

Bm C D

من تو را وفا دارم بيا كه جز اين نباشد گنهم

Em D Em

اين همه بي وفايي ندارد ثمر

Bm C D

بخدا اگر از من نگيري خبر نيابي اثرم

 

بعد از يك سكوت چند ثانيه اي صداي تشويق و دست بالا رفت . آهو تند تند دست مي زد با خوشحالي رو به گلابتون گفت :
ـ ديدي بلده بزنه ؟!!
گلابتون كه آروم دست مي زد گفت : آره ترشي نخوره يه چيزي ميشه .
متين : به نظرم كه خيلي خوب بود . آدم باور نمي كنه تازه كاره .
گلابتون : آخه از رو اصول ياد نگرفت . هر چند استادش مخالف بود ولي قبول كرد همين شروع كار يه آهنگ رو بهش ياد بده .
با صداي دامون سر ها سمتش برگشتند .
ـ ممنون ممنون . اميدوارم اون قدر بد نبوده باشه كه تو دلتون فحشم داده باشيد . اين آهنگ رو خيلي دوست داشتم و خوشحالم كه به كمك استاد گراميم تونستم ياد بگيرم . قربون همه تون .
دامون با دست براي همه بوسه فرستاد . فضا دوباره با نواختن آهنگي جوان پسند و رقصنده ها شلوغ شد .

***

گلابتون : بچه ها پاشيد بياييد براي شام ديگه .
ترنم : كجا بياييم ؟
گلابتون : آخر حياط . ميز ها رو اونجا چيدين .
متين : باشه اومديم .
آهو : عسل كو ؟
متين : نمي دونم گفت مي ره پيش برادرش .
آهو : خب پس بياييد .
آهو و گلابتون با هم راه افتادند و سمت ميز رفتند . سركي به مهمان ها كشيدند و وقتي ديدن بقيه مشغول هستند طرفي از يكي ميزهايي كه كنار هم چيده شده بود ايستادند .
گلابتون : فعاليت داشتيم گرسنه م شد .
آهو : منم .
گلابتون براي خودش غذا كشيد . آهو كه ديد او آروم آروم غذا مي كشه قبل از غار و غور شكمش از سمت چپ غذا كشيد بعد به او نگاه كرد و گفت :
ـ سالاد مي خواي ؟
ـ آره .
همان حيني كه آهو سالاد مي ريخت ديد كه متين و ترنم اشاره زدند كه اونجا جا نيست و مي رن سر يه ميز ديگه . آهو سري تكان داد . وقتي عسل رو همراه آنها نديد با كنجكاوي اطراف را كاويد .
گلابتون : به چي نگاه مي كني سالاد رو بده .
آهو سالاد رو طرفش گرفت . وقتي ديد عطا داره صحبت كنان با بهراد پسردايي اش سمت ميز مي رود و عسل باهاشون نيست بيشتر كنجكاو شد . تقريباً هر چهار طرف رو ديده بود . برگشت پشت و با دقت نگاه كرد . ضربه آرنج گلابتون رو روي پهلويش حس كرد كه اشاره مي كرد آروم بگيره و غذاشو بخوره .
اهميتي نداد و با دقت نظر گردوند . وقتي آن دو رو پيدا كرد خوشحال از كشف ديدنش و مچ آنها را گرفتن با ذوق نگاه كرد . عسل و برنا در انتهاي رديف هاي چيده شده ي صندلي رو به روي هم ايستاده و هر دو در حالي كه سرشان پايين بود لبانشان تكان مي خورد . البته برنا فقط كمي سرش پايين بود و آهو حدس مي زد براي معذب نشدن عسل هست وگرنه پسر دايي اش را مي شناخت . اون قدر خجالتي نبود . وقتي دوباره به پهلوي ضربه خورد اين بار محكم تر تصميم گرفت عسل و برنا رو به گلابتون نشون نده . آهي كشيد و برگشت تا غذايش را بخورد . همان موقع هم زمان شخصي كه كنار گلابتون ايستاده بود دستش به نوشابه اش خورد و برعكس شد و روي بلوز گلابتون خالي شد . گلابتون هول شد و با گفتن "اوه ...اووووه " دو قدم عقب برداشت و بلوزش را با نوك انگشت به سمت جلو گرفت و از تنش فاصله داد تا خيسي اش به تنش نچسبد و چندشش نشود .
ـ واقعاً متاسفم . اصلاً متوجه نشدم .
گلابتون كه تازه كم كم عصبي مي شد سرش رو بالا گرفت و نگاه كرد .

با ديدن ماني نگاهش رو كه رگه هاي خشم داشت حواله اش كرد . ماني چند صدم ثانيه در نگاه طوسي سير او خيره موند و بعد قدمي جلو گذاشت و گفت :
ـ ببخشيد دستم خورد ، خيلي بد شد لباستون كثيف شد .
گلابتون مي خواست بگه "معلومه كه خيس شد مگه كوري ؟" ولي فقط لب هاشو به هم قفل كرد و دندون هاشو به هم فشرد از طرفي مطمئن نبود وقي او چند بار مودبانه بابت كار غير عمدي اش عذرخواهي كرده مستحق بد و بيراه باشه . آهو نگاهي بين آن دو انداخت . نه آهو نه گلاب متوجه ماني نشده بودن كه موقع شام كنار گلابتون بوده . پدر ماني كه پشت سرش آمده بود با لحن مهربون و كمي شوخ گفت :
ـ به به چي كار كردي ماني جان .
ماني نگاه شرمنده اي به گلابتون انداخت . نمي دونست بايد باز هم عذرخواهي كنه يا نه .
پيرنيا : مگه نمي دوني خانوم ها رو لباس هاشون حساس هستند ؟!
ماني : آرنجم برخورد كرد با نوشابه ، نمي دونستم پشت دستمه .
پيرنيا خنديد . گلابتون با اين كه نرم شده بود ولي در دلش گفت "به چي مي خندي مرتيكه ؟!"
پيرنيا : فكر كنم اين خانوم محترم مي بخشت ...
بعد كمي جدي شد و گفت : دخترم تو بايد خواهر دامون جان باشي نه ؟ از دور نشونم داده بود .
گلابتون كه حس مي كرد بايد با استاد دامون مودب باشد لبخندي روي صورتش نشاند و گفت : بله .
ـ خب خيلي خوشحال شدم از آشنايي با شما و خانواده محترمتون . دامون هميشه تعريفتون رو مي كنه .
گلابتون از اين گفته خرسند شد . لبخند ديگري زد و گفت :
ـ ببخشيد با اجازه تون من ...
به لبانس نگاه كرد كه پيرنيا لبخندي زد و با باز و بسته كردن پلك هاش گفت :
ـ برو .
ماني آرام دوباره

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 299
بازدید کل : 11646
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس